براش نامه اومده بود همه میدونستن سالهاست منتظر نامه اس نامه رو بهش دادن نخونده مچالش کرد و بلند خندید که من منتظر هیچی نیستم... من یه ادم رها و ازادم و غم و غصه هیچی رو ندارم... همه دور و برشو خالی کردن و تنهاش گذاشتن.فورا نامه رو باز کرد. نخونده داشت اشک میریخت. انگاری میدونست چی توش نوشته توی اون نامه نوشته بود: سلام... بیخود منتظر نباش.... من یه زندگی جدید دارم که تو اصلا توش جایی نداری....
7 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/03/14 - 12:07